My mama said that the worst thing in life is getting used to loving somebody higher than anything else in this world baby.
You face another level of everything. Another level of loneliness, another level of sorrow...
برچسب : نویسنده : 1breakmyeyes1 بازدید : 17
برچسب : نویسنده : 1breakmyeyes1 بازدید : 26
من شمعی برای کیکی،
و کیلی برای تولدی،
تولد خودم،
نداشتم.
سکوت ....
برچسب : نویسنده : 1breakmyeyes1 بازدید : 38
برچسب : نویسنده : 1breakmyeyes1 بازدید : 41
برچسب : نویسنده : 1breakmyeyes1 بازدید : 88
همه چیز اومده جلوی چشمم. تمام زجر هایی که کشیدم.انتظار هایی که تموم نمیشدن.خود خوری ها، فریاد های ساکت درونی.
منم وایمیسادم جلوی پنجره.مثل امشب. با این تفاوت که سه تا درخت های کاج جلوی اتاقم و سر نبریده بودن اون موقع.
سرم جیغ میزد. انگار یک مار زرد خوشگل دور حلقم پیچیده بود. و من داشتم خفه میشدم. و از طرفی عاشق این خفگی.
سخت بود. سخت بود...
من چجوری دووم آوردم؟
کاش تمام اون شکنجه ها یک آدم میشد تا محکم ترین سیلی دنیا رو توی گوشش بزنم.
برچسب : نویسنده : 1breakmyeyes1 بازدید : 93
امشب ازون شب های کوفتیه که مغزم تا صبح نمیخوابه.
ازون شب هایی که مثل قدیما دلم مته برقی میخواد برای جمجمه م.
دلم سگ لرز میخواد.
من امشب آماده م برای یک تئاتر تمام عیار.
آماده م.
برچسب : نویسنده : 1breakmyeyes1 بازدید : 78
برچسب : نویسنده : 1breakmyeyes1 بازدید : 103
مثل اینکه یک چیزی توی گوشت پات فرو رفته باشه و نتونسته باشی درش بیاری،
بعد پوستت اومده روشو گرفته و الان به تیکه ی متورم و پر از چرک روی پاته،
که نمیگذاره راه هم بری،
من همونطوریم الان.
نمیتونم راه برم.
اگه اینجا میدون جنگ هم باشه،
من پا نمیشم بجنگم.
من دراز به دراز همینجا میخوابم.
بالاخره آهن توی گوشت آدم آب میشه.
برچسب : نویسنده : 1breakmyeyes1 بازدید : 81
برچسب : نویسنده : 1breakmyeyes1 بازدید : 72